کسی را میخواهم بیاید
با یک دستمال
برای پاک کردن تو و خاطراتت از زندگیم
و یک جارو و خاک انداز برای جمع کردن خرده های قلبم
و یک دست معجزه گر برای احیای قلبم
دلم یک دوست میخواهد که خودش را در قلبم جا کند
اگر نشد
یک الزایمر میخواهم
...
کاش روزی هم برای ما وجود داشت
آدمهایی که در ذهنشان با معشوق خود زندگی میکنند
صبح را شب. شب را روز میکنند.
آنهایی که انقدر وابسته تنهاییشان شده اند که حتی نیم نگاهی به هیچ غریبه ای نمیکنند.
اگر نمیایی مجبورت نمیکنم.اما اجازه بده با خاطراتت زندگی کنم
روز عشق مبارک...همان عشقی که به تو نرسید و من تنها تنها لاجرعه سر کشیدمش.
اسطوره ایترین عشق زندگیم
هر روزی که فاصلهٔ بینمان بیشتر میشود
بیشتر و بیشتر به دیوانگیم پی میبرم
مانند سراب شدهای
هرچه بیشتر میخواهمت دور تر میروی
و باز هم من دیوانه مشتاق تر از قبل میدوم
میدانم روزی دست خواهم برداشت که تلف شده باشم
میبینی جنون را؟
خوب من بازگرد
بی تو بودن را کشف کردم
بی تو بودن را یادگرفته ام
ولی دلم ۱ لحظه با تو بودن را میخواهد
همین