کافه درهم

نوشتن را وقتی آغاز کردم که تو را در اینجا نیافتم

کافه درهم

نوشتن را وقتی آغاز کردم که تو را در اینجا نیافتم

تحملش را ندارم 

ولی بغض هایم نمی شکنند

اشک هایم هم به من خیانت می کنند

چه تاوان بزرگی دارد 

سخت شدن 

.

.

.

.

.

مداد

نگران من نباش ...

دیگر یاد گرفته ام هرشب جارو و خاک اندازی برمی دارم و تکه تکه های قلبم را جمع میکنم 

تا صبح مینشینم با چسب خاطرات خوشت به هم می چسبانمشان 

فردا باز هم دوباره بشکنش 

من کارم را خوب یاد گرفته ام

.

.

.

.

.

مداد

سه نقطه...

چه ساده عزیز ترین آدم زندگیم به منفور ترین شخص تبدیل شد

شاید اشتباه گرفتمش ...ولی نه خودش بود ...خود واقعیش نه آن کسی که سعی در شناساندنش داشت ...

شاید او مرا با کسی اشتباه گرفته بود که حالا به سراغ دیگری رفته...

.

.

مداد 

دیروز امروز فردا

           دیروز را فروختم به دوره گردی که در خیابان فریاد می کشید عشق 

              


               حالم را در پستوی خانه قایم کرده ام غافل از اینکه تمام می شود

                    


                    

                             آینده ام را هم سال هاست گم کرده ام 

   . 

    . 

   .

    مداد                               

شروع...

من سر در گم در تلاش برای پیدا کردن خودم در میان کاغذ پاره های ذهنم گم شده ام...

از هر سمتی که می روم این خیابان یک طرفه را ...اما در آخر به تو ختم می شود ذهن در همم....

تو را می بینم اما این سایه ی افتاده بر سنگ فرش ها کمکی به من نمی کند ...

تو را یافتم ولی خودم را نه..
من در کاغذ پاره های ذهنم گم شده ام ...
.
.
.
.

مداد