کافه درهم

نوشتن را وقتی آغاز کردم که تو را در اینجا نیافتم

کافه درهم

نوشتن را وقتی آغاز کردم که تو را در اینجا نیافتم

ناراحتم

گرگ ها به دورش حلقه زده اند کم کم او را به سمت خود میکشند 

او را از من دورش می کنند

چشم های دریده اشان را به من و نی کوچکم دوخته و با نیشخندی آتش دلم را شعله ور تر می کنند

بره ی کوچک و ساده من

دارد از من دور میشود

گرگ ها دورش کرده اند

.

.

.

.

مداد

پــــــــــــــوچم

احساس پوچی میکنم خیلی زیاد

حوصله نوشتن و بازی با کلمه هارو ندارم

خسته شدم از گریه کردن

چه جوری شد که همه چی وارونه شد؟

.

.

.

مداد

ندانستی چگونه کلماتت خنجروار به قلبم فرود آمد

ندانستی که چگونه چشمه اشکم با طلوع خورشید خشک شد

ندانستی چگونه نفرت از خودم وجودم را گرفت

ندانستی و نمیدانی 

راستی دوستم داشتی نه؟

.

.

مداد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.