کافه درهم

نوشتن را وقتی آغاز کردم که تو را در اینجا نیافتم

کافه درهم

نوشتن را وقتی آغاز کردم که تو را در اینجا نیافتم

هیچی

تا حالا مغزت قفل شده ؟

تا حالا شده هرچی بگی ازش یه جور دیگه تعبیر بشه؟

تا حالا شده بخوای منظورتو برسونی ولی تهش به این برسی که باید عذرخواهی کنی که فقط تموم شه؟

منم الان اینجوریم 

نمیتونم هیچ جوره منظورمو برسونم...

واسه همین نوشتنم واسم سخت شده

هروقت همه چی خوب بود دوباره مینویسم


نظرات 3 + ارسال نظر
شایلین سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:34 ق.ظ http://13kamran-hooman.blogfa.com

سلام عزیزم وب تایسی داری خوشحال میشم به منم سربزنی

فاطمه جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ http://هنوز ندارم

خواهش می کنم ادامه ی داستان هومن تنها بهونه ی زندگی را بنویسید من خیلی دوست داشتم[لطف کنید جوابمو بدهید]

امیر جمعه 15 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:07 ب.ظ

اره عزیزم قفل شدن ! ی وقتایی قفل میشه مغزت اینقدر که حتی نمیتونی فریاد بکشی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد