کافه درهم

نوشتن را وقتی آغاز کردم که تو را در اینجا نیافتم

کافه درهم

نوشتن را وقتی آغاز کردم که تو را در اینجا نیافتم

شروع...

من سر در گم در تلاش برای پیدا کردن خودم در میان کاغذ پاره های ذهنم گم شده ام...

از هر سمتی که می روم این خیابان یک طرفه را ...اما در آخر به تو ختم می شود ذهن در همم....

تو را می بینم اما این سایه ی افتاده بر سنگ فرش ها کمکی به من نمی کند ...

تو را یافتم ولی خودم را نه..
من در کاغذ پاره های ذهنم گم شده ام ...
.
.
.
.

مداد